Лермонтов

میخایل یوریویچ لرمانتوف

 

Mekhael Youreevich Lermantov

 

2/3 شب 

 ماه اکتبر 1814 میلادی در شهر مسکو در خانۀ جنرال ف. ن. تـُــلیه،  درست مقابل جایگاه کراسنیخ وارُت، در خانوادۀ تورن یوری پتروویچ لرمانتوف و ماری میخایلفنه ارسیـنوف، پسری به دنیا آمد که نامش را میخایل گذاشتند.

تبار میخایل یورویچ لرمانتوف برمی گردد به آقای جورج لرمانتوف از سکاتلند که در نتیجۀ  حمله و محاصرۀ  قوای روس در پاییز سال 1613 اسیر و به روسیه منتقل شد. نامبرده  بعداً شامل خدمت در دولت روس گردید و در زمستان سال (1633) در نتیجهء جنگ دوم روسیه و پولند به قتل رسید. بعد از این حادثه، خانوادۀ لرمانتوف جزء درباری های دولت روسیه گردیدند.

 

میخایل کوچک در فضای نامساعد و جار وجنجال های خانوادگی بزرگ شد، زیرا ماری میخایلفنه مادر میخایل کوچک، خلاف میل و رغبت شخصی، به عقد شوهرش در آمده  بود. اما مرگ  ناگهانی و زودرس، مادرش را از وی گرفت.  مادر کلانش که زن با تدبیری بود به زودی میخایل را زیر چتر حمایت و تربیۀ خود در آورد و پسرش را به طور کل از این بابت سبکدوش کرد. میخایل آموزش های اولیه را در خانه و توسط معلم خانگی فرا گرفت. او از آوان کودکی می توانست به زبان های فرانسوی و جرمنی، به راحتی صحبت کند.

 

در سال 1825 مادر کلانش او را به قفقاز برد. آشنایی با طرز زندگی مردم کوهستان، آب و هوای کوهستانی با طبیعت زیبا و دلنشین، تأ ثیرات ژرفی روی زندگی شاعرانهء او گذاشت و احساسات شاعرانه اش  در آغاز نوجوانی  به جوش آمد و او نخستین شعرهایش را در آنجا سرود.

در سال 1827 خانوادۀ او به مسکو کوچیدند و یک سال پس از آن او شامل دانشگاه مسکو شد و از آنجا در رشتهء اجتماعیات دیپلوم گرفت. آثار پوشکین شاعر شهیر و پرآوازۀ روس مورد توجه خاص میخایل لرمانتوف قرار داشت و او از شعرها و طرز کلام پوشکین الهام  می گرفت و حتی نخستین شعرهایش را به طرز شعرهای پوشکین می سرود. او درسال های 1828- 1829 نخستین چکامه  هایش  را آفرید  که پس از مرگش به چاپ رسیدند.

 

در سال 1830 لرمانتوف که سخت تحت تآثیر احساسات جوانی قرار داشت، عاشق دختری بنام  سوشکـوف شد. این عشق زندگی اش را دگرگون ساخت و بعد از این واقعه شاعر اکثر شعرهایش را به نام معشوقش می سرایید.

اما دیری نگذشت که عشق تازه اما کوتاه مدت دیگری به سراغ شاعر آمد. این بار او عاشق دختری بنام ایوانووه شد که پدرش دراماتور بزرگی بود. این عشق  بیشتر از پیش او را دگرگون ساخت که به نظر بسیاری از صاحب نظران منظور شاعر از این عشق، بیشتر مطرح ساختن خودش بین رقبای درباری اش و به کرسی نشاندن حرف هایش  بود.

 

 در ماه فبروری 1840 در محفل بزرگی که به دعوت شهزاده  لاوال صورت گرفته بود* تعداد زیادی از اشرافیان درباری گرد آمده بودند. در این محفل برخورد لفظی میان لرمانتوف و فرزند سفیر فرانسه  روی داد که دلیل آن مبارزه به خاطر کسب جایگاه بهتر در حلقۀ اشرافیت و خودنمایی های خاندانی بود. اما این برخورد ازچارچوب اختلاف نظر شخصی فراتر رفت و به یک رقابت میان گروهی تبدیل شد که در نتیجه به تاریخ 18 فبروری همان سال دو جوان خونگرم در دوئیلی** مقابل هم قرار گرفتند. اما به زودی آشتی را بر خصومت ترجیح دادند. اما قطعهء نظامی که لرمانتوف در آن مشغول خدمت بود او را تحویل محکمۀ نظامی داد و دادگاه هم او را روانۀ زندان ساخت. در زندان دوستان او با تعدادی  از شاعران و ادبا، به دیدنش می رفتند. در اثر زندانی شدن شاعر، تنش میان او و پسر سفیر فرانسه بالا گرفت. در ماه اپریل 1840 محکمه نظامی وی را به قفقاز تبعید نمود تا وظیفه نظامی اش را در آنجا پیش ببرد. اما شاعر با طبیعت سرکشی که داشت به زودی با جوانان کوهستانی قفقاز درگیر خصومت گردید.

 

در ماه فبروی 1841 شاعر برای دو ماه رخصت گرفت و عازم پیتربورگ شد و پس از مدتی به مسکو رفت. در مسکو سرشار از احساسات درونی شاعرانه بود و زندگی شرقی سخت او را شیفتۀ خود کرده بود، زیرا او مدتی را که در قفقاز زیسته بود تأثیر روانی ژرفی بالایش گذاشته بود، چنانکه او در چند اثرش از جمله " تمارا " و " اسپور " از زندگی اخلاقی و روحانیت آن سرزمین به نیکی یاد کرده است.

 

در ماه می 1841 او به یکی از استراحتگاه های قفقاز رفت تا کسالت ها ی  روانی اش را درمان بخشد. او بهترین شهکارهای ادبی اش را به نام های " خواب، آن ها یکدیگر شان را دوست داشتند، تمارا،  دیدار، برگک، تنها من در میان راه می برایم، ملکهء دریابار و پیغمبر" در آنجا آفرید.

 

در شهر پیاتی گـُرسک، جای که او به خاطر درمان اقامت گزیده بود با چند تن از دوستان و رفقای دوران تحصیل اش برخورد. ایشان به همین مناسبت دعوتی ترتیب دادند. اما باز هم طبیعت سرکش و ماجراجویانهء لرمانتوف، او را مقابل دوستانش قرار داد که منجر به برخورد لفظی و بعداً فیزیکی میان شاعر و مارتینـوف یکی از دوستانش شد. نامبرده او را به دوئیل طلبید. لرمانتوف دعوت به دوئیل را پذیرفت به فکر این که خشم دوستش را فرونشاند و با هم آشتی کنند. او در حین مقابله، میلهء تفنگچه اش را به سوی آسمان نشانه رفت، اما دوستش او را با آتش تفنگچه، از پای در آورد. لرمانتوفف در مقبرۀ خانوادگی اش در ترخان دفن گردید.

 

 

* چنین محفل های خاصهء اشراف زادگان و شخصیت های برجستهء دولتی، در آن زمان بوده است.

** دوییل – مقابله و مصاف دو نفره

 

 

 

 این هم نمونه ای از سروده های نامدار شاعر مذکور:

 

 

     دخـــــتر دریــاهــا           

    

                                                    

                                                   

 

              

 

1

 

آسمان نیلگون مهــتاب داشت

دختر دریا شــنا در آب داشت

نور موزون موج دریا خوشگوار

نقره گون از آبــــها گفتار داشت

 

2

 

شر شرو چر خابهء امواج آب

همچو عاشق در تنی پیچیده بود

ابر با سیرش کرامت می فروخت

دختر دریا چه غمگین می سرود

تا کرانه دور دست های حزین

پیچش پژواک آوازش غنود

 

3

 

دخــتر دریــا بـه آواز حــزین

حیله ونیرنگ دیوان می سرود

بیــکران دریا وبا کوه سار ها

با ســتون های بلورین میستود

سیر ماهــــی طلا ئی در همه

با بلورین شهر تشبیه می نمود

 

4

 

جنگ جویان که مهــمان زاده انــد

بس عبوس وخسته خوش افتا ده اند

روی شــن هــا سایهء مـــوج بـــلور

همــرهء طــبراق شــان آمــاده انــد

 

5

 

دوست دارم در شط شبهای تار

کـــاکـــل ژولیــده ام را استـوار

با لبان شکرین وطــعم عشــق

داغ چون آتش بر آن گیرم قرار

 

6

 

من چه گویم سرد وبی پر واست او

از حــــلاوت بی خبر، گویاست او

خواب سنگین است بس خواب طویل

گوئــیا مـــرده، نــه دردنــیاست او

 

7

 

دخــــــــتر دریــا نــوا ونــاله را

با فراق وسوز از جان می سرود

نا گهان در یا خرو شان شد زقهر

با غــریــو تشــنه ابران را ربود

کــام دریا با خروش بس مهیب

وان چــنان بــلــعید کــه گوئی نبود.

 

                                                                         1832